آندیا در دومین شب یلدای زندگی
سی ام آذره و یک شب زیبا
یه شب بلند به اسم شب یلدا
شب شب نشینی و شادی و خنده
شبی که واسه ی همه خیلی بلنده
همه ی اهل خونه خوشحال و خندون
آجیل و شیرینی و میوه فراوون
شب قصه گفتن و یاد قدیما
قصه ی لحاف کهنه ی ننه سرما
شب یلدا که سحر شد،فصل پاییز میره
جای پاییز رو زمستون می گیره
ننه سرما باز دوباره برمی گرده
کوله بارش رو پر از سوغاتی کرده
شب یلدای سال ٩٢ ما خونه مامان جون بودیم و خیلی هم خوش گذشت بخصوص به تو چون همه فامیلها اونجا بودن بخصوص دوست تو لنا الهی قربون دستات بشم اونشب تا بهت می گفتم عکس بگیریم دستات رو می دادی بالا و اینجوری ژست می گرفتی
اینجا هم عزیزکم رفتی قبض تلفن مامان جون رو پیدا کردی و نشسته بودی املا می نوشتی
اینم آخر مراسم که تو دیگه وارفته بودی ولی چون انار دوست داشتی نمی تونستی ازش بگذری البته نا گفته نماند که تو از ساعت ١١ اینجوری تلاش می کردی بخوابی ولی یک و نیم نیمه شب موفق شدیم تو رو بخوابونیم اونم با صدتا مشقت